داستان دست سازها سالها بود که برای من حضور داشت با توجه به این که هنرهای تجسمی ارثه ای بود که من در اون فعالیت داشتم و در ضمینه های مختلفی فعالیت کرده بودم ، 

حفظ ارتباط انسان امروزی با محصولاتی که با دستانش میتونه تولید کنه و روح دمیده در آن آثار و چرخه تاثیر تولیدات دست ساز بر کیفیت زندگی افراد به ویژه ن  سر آغاز پروژه های هند کرفت بود . 

طراحی کارگاه هایی که دست سازه هایی ساده در آن آموزش داده میشد و هدف توجه به ارتباط دست و ذهن و ارتباط جمعی در پروسه انجام کار بود که به شیوه کانسیل انجام میشد . 

در این سالها د رطی سفراتی که به مناطق مختلف ایران داشتم تحت تاثیر این ارتباط در میان بومیان قرار گرفتم و در صدد بر آمدم تا بر این موضوع توجه بیشتری کنم و به دلیل اهمیت ویژه ای که کار با دست برای من داشته پروژه داستان هایی از دست سازه ها را شروع کردم . 

درخلال این پروژه مسیری روان را برگزیدم تا انرژی درونی ام را در ارتباط با پروژه حفظ کنم  

به دنبال ریشه ها رفتن و داستان های بومیان همیشه بخش جذابی از زندگی من بوده که در طول سفرهایم به آنها میپردازم .

چرخه ی سبک زندگی من در مکان ها و زمان های به طور سحر آمیز ی شکل میگیره با  کسانی که هر کدام در این زیست چند ساله نقشی ایفا کرده اند ، حتی بعضا بدون این که بدانند .

داستان سفر به کرمان و شروع  پروژه پته دوزی ن حاشیه کویر های مرکزی ایران

مدتی بود که بر روی ابعاد مختلف و پتانسیل های موجود صنایع دستی در ایران کار میکردم به عنوان یک پروژه اقتصادی و فرهنگی با دوستان زیادی م کردم . نمیدونستم از کدوم منطقه شروع کنم  ، دچار تهران نشینی و وسواس های کاری هم شده بودم این که همه چیز باید پرفکت باشه اجازه نمیداد که شروع کنم ، به این نتیجه رسیدم که اجازه بدم ببینم کجا منو صدا میکنه و فرا میخونه . 

نزدیک سفر ecn ام بود و نشانه ها میگفت که دایره رایره ، من باید برم سراغ سوزن دوزی های که فرم گرد دارن که بتونم برای کمک هزینه های سفرم به آلمان ببرم . 

در همین اوضا احوال یاد چند تا از دوستام افتادم که چند سال پیش از تهران رفتن به روستایی تاریخی به اسم میمند و اونجا یه اکو لاژی راه انداختند . باهاشون تماس گرفتم و قرار شد که برم پیششون و از نزدیک مشاهده و بررسی کنم سبک زندگیشون رو . 

کولم رو بستم و یه بلیط قطار به کرمان گرفتم و راهی سفر شدم .برای من همیشه وقتی کولمو میبندم و میدونم که دیگه مطمعنا دارم میرم به جایی دچار شعف میشم ،در تمام مسیر انرژی عجیبی درونم در جریان بود که احساس میکردم من دارم به دنبال ریشه هایی میرم که امروز بسیار ارزشمنده هستند . به کرمان رسیدم و برای این که فضا رو کمی مشاهده کنم تو نقشه نگاه کردم و یه باغی پیدا کردم که بتونم برای ساعاتی درش بشینم و فضا رو درک کنم  . به باغ موزه هرندی رفتم ، اول شروع کردم موزه سازها رو دیدم که خیلی برام جذاب بود و جالبترین بخشش عکس هایی از ن نوازنده ساز در دوره ی ناصری و قاجار بود.

عصر روز اول به سمت میمند حرکت کردم و شب رسیدم . 

شب رو در اقامتگاه بومگردی میمندمون موندم و صبح که بیدار شدم با تصویر زیبا و بی نظیر روستا مواجه شدم . تقریبا ده روز میمند موندم و تو کارای اقامتگاه به بچه ها کمک کردم و تو این مدت به شهر بابک رفتم و با زهرا خانم که معلم پته دوزی دوستم بود آشنا شدم و جزئیات پته دوزی رو کم کم فهمیدم و به زیبایی این کار سوزن دوزی بومی منطقه کرمان علاقه مند تر شدم .

از طریق دوستان میمندمون با گروه گوجینو آشنا شدم این آغازی بود برای به حقیقت پیوستن رویاهایی که در این مسیر در سر داشتم .

این گروه سازمان یافته متشکل از حدود 80 خانم که در حاشیه ی روستاهای کویر مرکزی ایران زندگی میکردند و بخشی از فروش کارهای پته دوزیشون رو برای احیای قنات هاشون اختصاص میدادن .

من از شهر بابک به کرمان اومدم و از اونجا راهی شهداد شدم ، با فریبا که در واقع سرپرست گروه بود ارتباط گرفته بودم و مشتاقانه منتظر دیدنش بودم .

یه بومگردی در شریف آباد بود که من شب اول رو در اونجا اقامت راشتم . 

تقریبا برای همه عجیب بود که یه زن تنها اونجا چی کار میکنه و چطور اصلا امکان پذیره تنهایی سفر کردن .

فریبا اومد با پسرش آرش که تقریبا سه ساله بود و بسیار شیطون . با هم نشستیم گپ زدیم و من از دلم براش گفتم که چقدر دوست دارم بیشتر بدونم از این کاری که میکنن و چقدر خوش حالم که پیداشون کردم . فرداش با هم رفتیم بقیه اعضای گروه رو بهم معرفی کرد و باهاشون آشنا شدم . 

در واقع اغصا اصلی دختران جوان روستا بودن که من به شدت باهاشون ارتباط برقرار کردم و بسیار دوست داشتنی بودن با این که اوایل خیلی براشون عجیب بودم و سخت بود براشون ارتباط گرفتن ولی کم کم خنده هاشون رو که میدیدم میفهمیدم که داریم به هم نزدیک میشیم .

من یک هفته  در روستا موندم ، فریبا و دخترا تو این چند روز باهام همراهی کردن که من بتونم مستنداتی تهیه کنم و 

چیزی که خیلی در رابطه با این گروه من رو تحت تاثیر قرار داد این بود که این زن ها اهمیت آب رو فهمیده بودند و تلاش اونها برای مراقبت از زیست بومشون اون هم از طریق فروش کارهای دستشون مسیر بسیار پر اهمیت و قابل تحسینی هست از نظر من .

اون روزها احساس میکردم درست همون جایی هستم که باید باشم ، من حس میکردم عمق درون کویر نشینانی که با انرژی نشون محافظت میکردند از زمین از آب از نخلستون ها با مهر با امید با دستهاشون و من دوست داشتم فقط در معرضشون باشم و مشاهده کنم و قدر دانی و کمک به هموار تر شدن این مسیر .

شبهایی که در شریف آباد موندم و این سفر تنهایی برام بسیار پر اهمیت و لذت بخش بود چون به شدت حس میکردم دارم رویاهامو زندگی میکنم . مسیری که سالها به فکرش بودم و تو اون لحظات اتفاق افتاده بود . 

تصمیم گرفتم تمام تلاشم رو بکنم که به این روند و این مسیر کمک کنم و بی شک من خودم رو هم بخشی از مسیر میبینم .

من معمولا به نشانه ها در مسیرم دقت میکنم و حسشون میکنم و بهشون میپردازم ، قبل از این که به این سفر بیام چند ماهی بود که منتظر اومدن جواب ویزام بودم . من دعوت شده بودم به ECN ( Eroupian Council Network در آلمان . یه سفر ده روزه و دیدار با آدم هایی که روح زندگی رو درک میکنند 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها